آسمان شب

آسمان تنها تفرجگاه مردم کویرنشین است .

آسمان شب

آسمان تنها تفرجگاه مردم کویرنشین است .

کشتی کروز

 کشتی کروز از جمله عظیم ترین کشتی های مسافرتی دنیا است که

 

با پذیرش بیش از 1000 مسافر دارای استخر، سالن تئاتر، سالن

  

رستوران های متعدد غذاخوری با غذاهای متنوع بین المللی،

 

قریب به 1000 اتاق، سالن بدنسازی و دیگر امکانات بی نظیر

 

و خاص است که این کشتی را همانند یک هتل 5 ستاره بزرگ،

 

بر روی آب نمایان ساخته است.  

 

 

                         

انسان های بزرگ

 مطلب زیر فقط نظر شخصی من است ، و امکان اشتباه در آن زیاد است  

 

خوشحال می شم اگر ایرادی است بگید .

 

بیشتر کسانی که در زندگی دست به کار بزگی زدند ویا درعلم و ورزش و ...  

 

به مقام بلندی رسیدند چیزهای زیادی رو در زندگی از دست دادند که به این  

 

مرحله برسند در زیر به چند انسان بزرگ و چیزهایی که از دست داده اند  

 

می پردازم :

 

اول : آقا وخانم کوری ، ماری کوری وهمسرش چهره های نام آشنایی در  

 

زمینه علم هستند که کم تر کسی نحوه مرگ این دو را می داند . این دو  

 

دانشمند بزرگ نه تنها تمام زندگی خود را در آزمایشگاه ها صرف تحقیقات  

 

کردند بلکه این کارها منجر به مرگ این دو شد . جالب است بدانید این دو روی 

 

 مواد رادیو اکتیو آزمایش می کردن در حالی که نمی دانستند این مواد

  

سرطان زا است و در نهایت به بیماری سرطان مبتلا شدند و دیگر جایی  

 

برای آن ها در این زمین خاکی نمانده بود .

 

دوم : بروسلی ، بروسلی بزرگ ترین رزمی کار چینی و جهان و مؤسس  

 

ورزش کونگ فو است .

 

 در کتاب زندگی نامه بروسلی که همسرش لیندالی نوشته است این گونه 

 

 می نویسد که وقتی وی از سر صحنه فیلم به خونه باز می گشت به سبب 

 

 حس بالایی که در فیلم می گرفت تمام انگشت های دستش می لرزید و 

 

سردردهای شدیدی می گرفت و برای همین مجبور بود برای خوابیدن یک مشت 

 

 داروی اعصاب بخورد . حتما می دانید که بروسلی به طرز مشکوکی سر صحنه 

 

 فیلم مورد اصابت گلوله قرار گرفت وکشته شد .

 

سوم : دکتر شهید چمران ، وی که در امریکا مدرک دکترای خودش رو گرفته بود 

 

 وبهترین امکانات زندگی برایش محیا بود ومی توانست سال های سال با بهترین 

 

 امکانات رفاهی زندگی کند ولی چشم هایش را روی همه این راحتی بست 

 

 وخودش رو به ایران رساند و پیش خدا به والاترین درجه رسید .

 

روح همه کسانی که برای بشریت جان خود را فدا می کنند شاد . (حالا چه 

 

آقا و خانم کوری باشه چه بروسلی چه شهید چمران وچه ... )  

 

 

گره گشای ( پروین اعتصامی )

به نظر من شعر گره گشای پروین اعتصامی یکی از بهترین شعرهای ادب فارسی است اگه  

 

نخونیش واقعا از دستت رفته : 

 

 

پیرمردی مفلس و برگشته بخت - روزگاری داشت نا هموار و سخت

 

 هم پسر، هم دخترش بیمار بود - هم بلای فقرو هم تیمار بود

  

این دوا می خواستی آن یک پزشک - این غذایش آه بودی آن سرشک

  

این عسل می خواست آن یک شوربا - این لحافش پاره بود آن یک قبا

  

روزها می رفت بر بازارو کوی - نان طلب می کردو می بردآبروی

  

دست بر هر خودپرستی می گشود - تا پشیزی بر پشیزی می فزود

 

 هر امیری را روان می شد ز پی - تا مگر پیراهنی بخشد بوی

 

 شب بسوی خانه می آمد زبون - قالب از نیرو تهی دل پرز خون

 

 روز سایل بود و شب بیمار دار - روز از مردم شب از خود شرمسار

  

صبحگاهی رفت و از اهل کرم - کس ندادش نه پشیزو نه درم

 

 از دری می رفت حیران بر دری - رهنورد اما نه پایی نه سری

  

ناشمرده برزن و کویی نماند - دیگرش پای تکاپویی نماند  

 

درهمی در دست و در دامن نداشت - ساز و برگ خانه برگشتن نداشت

  

رفت سوی اسیا هنگام شام - گندمش بخشید دهقان یک دو جام

  

زد گره در دامن آن گندم فقیر - شد روان و گفت کای حی قدیر

  

گر تو پیش آری به فضل خویش دست - برگشایی هر گره کایام بست

  

چون کنم یا رب در این فصل شتا - من علیل و کودکانم ناشتا

  

می خرید این گندم ار یکجای کس - هم عسل زان می خریدم هم عدس

  

آن عدس در شور با می ریختم - وان عسل با آب می آمیختم

  

درد اگر باشد یکی دارو یکی است - جان فدای آنکه درد او یکیست

 

 بس گره بگشوده ای از هر قبیل - این گره را نیز بگشای ای جلیل

  

این دعا می کرد و می پیمود راه - ناگه افتادش به پیش پا نگاه

 

 دید گفتارش فساد انگیخته - وان گره بگشوده گندم ریخته

  

بانگ برزد کای خدای دادگر - چون تو دانایی نمی داند مگر

 

 سال ها نرد خدایی باختی - این گره را زان گره نشناختی

 

 این چه کار است ای خدای شهرو ده - فرق ها بود این گره را زان گره

 

 چون نمی بیند چو تو بیننده ای؟ - کاین گره را بگشاید بنده ای

 

 تا که بر دست تو دادم کار را - ناشتا بگذاشتی بیمار را

  

هرچه در غربال دیدی بیختی - هم عسل ،هم شوربا را ریختی

 

 من ترا کی گفتم ای یار عزیز - کاین گره را بگشای و گندم را بریز

  

ابلهی کردم که گفتم ای خدای - گر توانی این گره را بگشای

  

آن گره را چون نیارستی گشود - این گره بگشودنت دیگر چه بود

 

 من خداوندی ندیدم زین نمط - یک گره بگشودی آن هم غلط  

ا 

لغرض برگشت مسکین دردناک - تا مگر بر چیند آن گندم ز خاک

 

 چون برای جستجو خم کرد سر - دید افتاده یکی همیان زر

 

 سجده کرد و گفت ای رب ودود - من چه دانستم ترا حکمت چه بود

  

هر بلایی کز تو آید رحمتی است - هر که را فقری دهی آن دولتی است

  

تو بسی زاندیشه برتر بوده ای - هر چه فرمان است خود فرموده ای

 

 زان به تاریکی گذاری بنده را - تا ببیند آن رخ تابنده را

  

تیشه زان بر هر رگ و بندم زنند - تا که با لطف تو پیوندم زنند

  

گر کسی را از تو دردی شد نصیب - هم سر انجامش تو گردیدی طبیب

 

 هر که مسکین و پریشان تو بود - خود نمی دانست و مهمان تو بود

 

 رزق زان معنی ندادندم خسان - تا ترا دانم پناه بی کسان

 

 ناتوانی زان دهی بر تندرست - تا بداند کانچه دارد زان توست

 

 زان به درها بردی این درویش را - تا که بشناسد خدای خویش را

 

 اندر این پستی قضایم زان فکند - تا ترا جویم، ترا خوانم بلند

 

من به مردم داشتم روی نیاز - گرچه روز و شب در حق بود باز

 

 من بسی دیدم خداوندان مال - تو کریمی ای خدای ذوالجلال

  

بر در دونان چو افتادم ز پای - هم تو دستم را گرفتی ای خدای

 

 گندمم را ریختی تا زر دهی - رشته ام بردی که تا گوهر دهی

 

 در تو پروین نیست فکرو عقل و هوش - ورنه دیگ حق نمی افتد ز جوش 

 

 

متن های ادبی

روح ها آتش هایی هستند که خاکسترشان جسم است .

 

جبران خلیل جبران 

                                 ***********     

اگر تمام شب برای از دست دادن خورشید گریه کنی لذت  

 

دیدن ستاره ها را از دست خواهی داد .  

 

ویلیام شکسپیر    

                                  ***********  

 

  

زن کودکی است که با تبسم خندان و با کمترین بی مهری  

 

گریان می شود .                  *********** 

 

هرود

 باید دنبال شادی ها گشت ولی غم ها خودشان ما را پیدا  

 

می کنند . 

فردریش نیچه                      *********** 

   

خوشبختی توپی است که وقتی می غلتد به دنبالش می رویم 

 

 و وقتی توقف می کند به آن لگد می زنیم .

شاتو بریان

شعر عشق که احسان خواجه امیری آن را خواند ...

 

میشه خدا رو حس کرد تو لحظه های ساده

We can feel the God, in very simple moments

تو اضطراب عشق و گناه بی اراده

In the loves anxiety and the undesired sin

بی عشق عمر آدم بی اعتقاد میره

Man’s life will go for nothing without love

هفتاد سال عبادت، یک شب به باد میره، یک شب به باد میره

And 70 years of praying will be lost just in one night, just in one night

وقتی که عشق آخر تصمیمشو بگیره

When all is set and done for love

کاری نداره زوده، یا حتی خیلی دیره

It doesn’t care whether it’s soon or it’s too late

ترسیده بودم از عشق، عاشق تر از همیشه

I was afraid of Love, while I was so in love than ever

هرچی محال می شد، با عشق داره میشه،

Whatever was impossible is getting possible with love

انگار داره میشه

Sounds like it’s getting possible

عاشق نباشه آدم حتی خدا غریبست

When you’re not in Love, even God is a stranger

از لحظه های حوا، هوا میمونه و بس

And the man’s life is fruitless

نترس اگه دل تو از خواب کهنه پاشه

Don’t be afraid if your heart wakes up from an old dream

شاید خدا قصتو از نو نوشته باشه، از نو نوشته باشه

My be God has written your story from the beginning

وقتی که عشق آخر تصمیمشو بگیره

When all is set and done for love

کاری نداره زوده، یا حتی خیلی دیره

It doesn’t care whether it’s soon or it’s too late

ترسیده بودم از عشق، عاشق تر از همیشه

I was afraid of Love, while I was so in love than ever

هرچی محال می شد، با عشق داره میشه،

Whatever was impossible is getting possible with love

انگار داره میشه